شماره ٤٠٠: هرکه را درد نيست درمان نيست

هرکه را درد نيست درمان نيست
هرکه را کفر نيست ايمان نيست
بت پندار هرکه او نشکست
نزد ما بنده مسلمان نيست
هرکه او جان فداي عشق نکرد
مرده مي دان که در تنش جان نيست
در محيطي که ما در آن غرقيم
هيچ پايان مجو که پايان نيست
سرموئي نيابد از زلفش
هرکه سرگشته و پريشان نيست
کنج دل گنج خانه عشق است
گنج اگر در وي است ويران نيست
در خرابات همچو سيد ما
رند مستي ميان رندان نيست